جدول جو
جدول جو

معنی در جمع - جستجوی لغت در جدول جو

در جمع
در کنار
تصویری از در جمع
تصویر در جمع
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ جُ)
نوعی از غله که به گاوان دهند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دسمر. دشمر. (ناظم الاطباء). دسمه. کرشنه. گاودانه. کرسنه
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان. واقع در 36هزارگزی شمال کرمان و 6هزارگزی خاور راه فرعی چترود - کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
جزو. در شمار. در عداد: نه سرجمع مرده هاست نه سرجمع زنده هاست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جَ)
اداه جمع. علامت جمع. و آن ’ها’ برای غیرجانداران و ’ان’ از برای زندگان، گیاهها و حیوانات است. شمس قیس گوید: و آن هاء و الفی است که در اواخر بعضی اسامی جمع را باشد، چنانکه زرها و گوهرها. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 156). رجوع به حرف صفت شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ جُ عِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در 24هزارگزی جنوب مشیز. سکنۀ آن 180 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در دم
تصویر در دم
بی درنگ هماندم در زمان فورا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجع
تصویر درجع
دسمر دانه ای است چون ماش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
نغمه و نوایی است از موسیقی که در حالت غم شنونده نوازند تا وی از غم بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
مشوش مختلط شوریده آشفته یا در هم و برهم. آمیخته، متفرق، شوریده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر طمع
تصویر پر طمع
آزنده که طمع بسیار دارد طماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مت جمع
تصویر مت جمع
جمع و فراهم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در جمله
تصویر در جمله
((دَ. جُ لِ))
خلاصه، بالاخره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در هم
تصویر در هم
((دَ هَ))
آمیخته، مخلوط، آشفته، شوریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در دم
تصویر در دم
((دَ دَ))
بی درنگ، همان دم، در زمان، فوراً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرجمع
تصویر سرجمع
((سَ جَ))
جمعاً، روی هم رفته، جزو، برگزیده، نخبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در دم
تصویر در دم
فی الفور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در مجموع
تصویر در مجموع
روی هم رفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در ضمن
تصویر در ضمن
همچنین، وانگهی، افزون برین
فرهنگ واژه فارسی سره
روی هم رفته، مجموع
فرهنگ واژه مترادف متضاد